سفر به اوین

خیلی وقت بود می خواستم اتفاقاتی که در ۳۰ خرداد ماه ۱۳۸۸ برام افتاد رو در موردش بنویسم، اما همیشه از این می ترسیدم که بخاطر تهدید ها و تعهد هایی که از من گرفته شد جان خودم رو از دست بدم. شاید بگین خوب سال ۸۸ گذشت و تو هم که سالمی و چیزیت نشده!!

اما حقیقت ماجرا این نیست، در همه این سال ها خاطرات تلخ روزهایی که بوسیله سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و گارد ویژه محافظان آیت الله خامنه ای رهبر جمهوری اسلامی ایران روی مردم عادی رگبار بسته شد، همان روزی که ندا آقا سلطان به قتل رسید، همان ۳۰ خرداد معروف، بیشتر روز ها برایم مانند کابوسی نا تمام تکرار می شود، مخصوصا وقتی که می خواهم حتا کوچکترین نظری درباره هر چیز هر چند ساده در شبکه های اجتماعی بنویسم. 
ساعت 4 ظهر شنبه بود، همان شنبه ابتدایی که خامنه ای در نماز جمعه اش گریه کرد و گفت بدن و جسم ناقصی دارم!
همان شنبه که میر حسین موسوی به مردم گفت بیایید و رای تان را پس بگیرید!!
راس ساعت 4 بعد از ظهر بود که یگان های نظامی سپاه بهمون حجوم آوردن، و به وحشیانه ترین وجه ممکن با هر وسیله ای شروع به زدن هر موجود زنده ای در خیابان کردند، برایشان فرقی نمی کرد زن، مرد، پیر یا جوان، من هم در همانجا بودم و یکی از پاسداران با موتور جلوی پای من توقف کرد و گفت با شوکر بزنم و یا سوار می شوی، من هم سوار شدم، من را تحویل یک وانت حفاظ دار کردند، تا اینجا کتک زیادی به جز چند ضربه باتوم نخورده بودم. 
اما خیلی از افراد را در بین درب های وانت با ضربات متعدد می زدند و لت و پار کردند.
ما را پس از پر شدن ماشین به محل راهنمایی رانندگی در همان حوالی میدان انقلاب بردند! جایی که در حیاطش به دستهایمان دستبند های پلاستیکی زدند، و تا ساعت 9 شب تقریبا در حیاط مجموعه بهمون فحاشی کردند و گاها با ابزار مختلف می زدند و می گفتند اشک آقا را در آوردید؟ 

حتا در کنار من پسری بود که برادرش رو برده بود دکتر و مدارک پزشکی همراهش بود. مارا به طبقه سوم زیر زمین ساختمان پلیس بردند، البته در طی مسیر در دو طرف پاسداران با انواع وسیله های مختلف مانند باتوم، پنجه بوکس و کابل برق تونل وحشت درست کرده بودند و می زدند، فوق االعادده و حشتناک و دردناک بود!!!

حرف من این نبود که رای من رو پس بدین! حرف من این بود که حکومت و رژیم جمهوری اسلامی را به کل نمی خواستم و قبول نداشتم. پس از ساعت ها فحاشی به مادر و خواهر و خانواده مان (بلند بگید من مادرم خراب است، من خواهرم خراب است)  و آوردن کلت به داخل اتاقی که درش روی زمین به زانو و صورت به سمت پایین با دستهایی که با دستبند پلاستیکی به پشت بسته بودند  بودند، فردی می گفت بگذارید بکشم این حرامزاده هارا!
با پوتین از روی ما رد می شدند و با کابل برق بر بدنمان می کوبیدند.
چندین بار یگان های ویژه می خواستند مارو ببرند که پلیس نگذاشت، تا اینکه تقریبا 11 یا 12 شب مارو با اتوبوس به زندان آگاهی شاپور تهران بردند، اما دوباره با تونل وحشت و حجوم مشت ها و لگد های سهمگین نیروهای سپاه پاسداران جمهوری اسلامی ایران که بر تن و جان ما می نشست. فحاشی می کردند و جوری می زدند که انگار پدرشان را کشته ایم!!!
مینی بوس های حمل و نقل تا سقف پر از بچه های ایران زمین بودن، اینقدر پر که به سختی قادر به تنفس بودیم و گاها برخی ها از ترس خودشون رو خراب کرده بودند و بوی ادرار می آمد. در زمان سوار و پیاده شدن همیشه تونل وحشت پاسداران جان بر کف انقلاب اسلامی پا بر جا بود!!! می زدند از چپ و راست از بالا و پایین.
در آگاهی شاپور اگر انسجام هم بندی ها نبود معلوم نبود چه بلایی بر سرمان بیاورند، سرباز ها خسته بودند از یکماه آماده باش و درگیری با مردم خشمگین، تهدید به تجاوز می کردند، اما شانس آوردیم، سه روز تقریبا روی زمین سیمانی که توالت اناقش هم درب نداشت بازداشت بودیم تا اینکه نصف شب مارو به زندان اوین منتقل کردند، دوباره همش می گفتند اعدامید همگی پدر خانواده هایتان را هم در می آوریم، حقوق پدرانتان هم قطع می شود. 
باز از تونل وحشت پاسداران سپاه عبور کردیم و به شدید ترین وضع ممکن به قصد کشت کتکمون زدن، وقتی به زندان اوین رسیدیم می شنیدم سرباز ها می گفتند امروز پانزده هزار نفر رو آوردن و زندان پر شده از مخالفان جمهوری اسلامی.

تونل وحشت در زندان تمام شد اما شکنجه های روحی روانی نه!!
همش می گفتند همه شما اعدامید، در زندان از برخی اتاق ها صدای ناله می آمد، ما رو پس از چند ساعات معطلی و عکاسی و انگشت نگاری به بخش ۲۰۹ زندان اوین بردن می شنیدم می گفتن شهرام جزایری هم قبلا اونجا بوده (اختلاصگر معروف). داخل راهرو سمت راست قبل بعد از انفرادی ها و قبل از سالن هایی که ما درش بودیم اگه اشتباه نکنم یه دکه مانند بود.

تقریبا 5 روز در زندان اوین بودم، هر روز منتظر اعدام چندین بار به انفرادی بردنم، اتاقی کوچک با دستشویی بدون روشویی، با دیوار بلند، خیلی وحشت زده بودم، و نگران خانوادم که چقدر الان ناراحت هستن و نمی دونن من الان کجا هستم، فقط دعا می کردم نکشنم خیلی وحشتناک بود.
در زندان فردی بود که می گفت طراح عروسی بوده و در جشن فرد مهمی عروس فرار می کنه به آلمان فرار می کنه تا با افشین خواننده باشه.
فرد دیگری بود که می پرسید چه شبکه های سیاسی رو می بینی، منم می گفتم و می گفتم منم طرفدار سلطنتم.
خلاصه بعد از چند روز بردنمون بازجویی، خیلی ترسناک بود هر لحظه منتظر این بودم چه چیز خورم کنن و یا بکشنم! خیلی وحشتناک بود انگار زمان تمام نمی شد، فک کم ۱۰ ساعت ازم بازجویی کردن اینقدر که برام کند گذشت، اینقدر نوشتم، به چشمم چشم بند بود و فقط با پایینش می تونستم صفحه رو ببینم، اینقدر فشار روانی و ترس بالابود که اگه هر چیزی می گفتن از ترس بهش اقرار می کردم. یا خانوادم تماس گرفته بود بازجو، یک سوال رو صد بار و به چند روش می پرسید تا ببینه من جوابهام یکی هستند و یا خیر!

فقط چندین بار پرسیدن با کدوم گروه همکاری می کنی؟ هدفت از اینکه در اعتراضات شرکت کردی چی بود؟

و در نهایت گفت همه این آدم ها مثله تو اصلا توی انتخابات شرکت نکرده بودن که به نتیجه انتخابات اعتراض دارن، اما جوابش این بود که همه می خواستن مخالفتشون رو با حکومت وحشت، قتل عام، ترورر، شکنجه و خیانت نشان بدهند، ما خیلی امید داشتیم که جناب آقای رییس جمهور وقت اوباما به صدای مردم ایران گوش بده و راه های تامین مالی جمهوری اسلامی رو ببنده! اما نه تنها اینکارو نکردن، بلکه صد ها میلیون دلار از ثروت مردم ایران رو در اختیار سپاه پاسداران گذاشتند تا یه راحتی و آسودگی به قتل عام مردم بیگناه بپردازند😭، به شخصا واقعا دلم به درد میاد زمانی که یادم میفته من در روز به قتل رسیدن بی رحمانه ندا آقا سلطان دستگیر شدم، واقعا وحشتناک بود و به وقیحانه ترین حالت یک سناریو تلویزیونی هم براش درست کردند، به عمرم وقیه تر و پست تر و بیشرف تر از حاکمان جمهوری اسلامی و کثیف تز از مزدوران سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ندیده لم، که جوانهارو به انواع مختلف و شیوه های متنوع به قتل می رسانند و از این امر کثیف لذت می برند و جشن نصر من الله  سر می دهند.

بالاخره کابوس تمام شد، اما جای زخم ها بر روی قلب من ماند و در آخر بازجویی از من تعهد گرفتن که نباید علیه نظام مقدس جمهوری اسلامی اقدام کنم و یا حرفی بزنم، و هر روز که تهران شلوغ بود نباید به تهران برم.

اون روز متوجه شدم که موسوی اعدام کن قهار و کروبی آغا موشه، هر دو از پروژه های کوسه بودند، و سالها با مردم همین بازی رو امثال اینها کردند، هر جا جمهوری اسلامی مخالفی داشت داخل ایران  و زنده بود، قطعا آدم خود حکمت هست، ج ا به هیچ وجه کوچکترین مخالفت رو از طرف مردم تحمل نمی کنه.

چطور می شه یه نفر میاد شعر ضد سپاه می خونه بعد زنده می مونه؟ به جز این نیست که می خواستن مردم رو تهیج کنند و سرکوب کنن، و اگر نه اون فرد رو قبل از خوندن ترتیبشو داده بودن یا اون فرد از ایران زودتر فرار کرده بود.

 

همین باعث شد که تا همین امروز از ترس حکومت جرات نوشتن یک خط از عقایدم در شبکه های اجتماعی را نداشته باشم، صد ها هزاربار نوشتم اما باز پاک کردم 😔

The Evin Trip

A traumatic story that burned me for years and I couldn't breathe a word because of our intolerant government and their tyrant leader, and The IRGC which don't care and just kill 😭

IRGC Terrorist,torture,mass murderer

اوین,شکنجه،سپاه پاسداران انقلاب اسلامی